صفحه اصلی
عضویت
ورود کاربران
تماس با ما
موضوعات
آرشیو عکس و فیلم
عکس 1 - نمایش دغل بازان [1]
عکس 2 - نمایش شور و شیرین [1]
عکس 3 - نمایش به من میگن سالار [1]
عکس 4 - نمایش سفیر عشق [1]
عکس 5 - نمایش کت جادویی [1]
عکس 6 - نمایش صبور [1]
عکس7 - نمایش قابلمه [0]
عکس 8 - نمایش نشسته در غبار [0]
عکس 9 - نمایش خاطره اما خاکستر1 [0]
عکس 10 - نمایش خیال خیس اطلسی [0]
عکس 11 - نمایش گروگان 1 [0]
عکس 12 - نمایش خواب بودم وقتی باران آمد [0]
عکس 13 - نمایش فرنگ رفته ها [0]
عکس 14 - نمایش پارکینگ [0]
عکس 15 - نمایش خط و نشون 1 [0]
عکس 16 - نمایش خط و نشون 2 [0]
عکس 17 - نمایش گروگان 2 [0]
عکس 18 - نمایش خاطره اما خاکستر 2 [0]
عکس 19 - نمایش عمو جعفر [0]
عکس 20 - نمایش نیلی ترین رخسار [0]
عکس 21 - نمایش خان سالار [0]
عکس 22 - نمایش دستفروش [0]
عکس 23 - نمایش دردسرهای خانم ناظم [0]
عکس 24 - نمایش چهارپایه [0]
عکس 25 - نمایش عروسی اجباری [0]
عکس 26 - نمایش گره [0]
عکس 27 - نمایش شیطان بازی [0]
عکس 28 - نمایش انعکاس [0]
عکس 29 - نمایش قبض سنگین [0]
عکس 30 - نمایش کلاف [0]
عکس و تیزر 31 - نمایش تمام ناتمام [1]
اخبار
1- تئاتر سایه و جشنواره رضوان سال 92 [1]
2- اجرای گروه سایه در محرم و صفر سال ۹۲ [1]
11- هیات انتخاب آثار بخش نمایش‌های صحنه‌ای دهمین دوره جشنواره تئاتر رضوی [1]
12- تمدید مهلت ارسال آثار به بخش پوستر جشنواره «مریوان» [1]
13- یادبود حمید سمندریان (تیرماه 94) [1]
14- دو خبر از دهمین جشنواره تئاتر رضوی [1]
3- تست بازیگری [1]
4- تقدیر از عوامل تئاتر سفیر عشق [1]
5- کار جدید گروه تئاتر سایه شهرستان با موضوع دفاع مقدس [1]
6- عروج غریب پنجه طلاها ... [1]
7- معارفه دبیر انجمن نمایش باخرز [1]
8- تجلیل [1]
9- نمایش طنز گروه سایه به مناسبت دهه فجر1393 [1]
10- اجرای عمومی نمایش طنز عمو جعفر [1]
15- درگذشت هما روستا [1]
17- صبور،کار جدید گروه سایه باخرز برای اربعین سال 94 [1]
16- «پناهنده» به مشهد می‌‌رود [1]
18- نمایش‌های مسابقه تئاتر خیابانی جشنواره تئاتر فجر بهمن ماه 94 معرفی شدند [1]
19 - تئاتر طنز گروه سایه به مناسبت شب میلاد حضرت علی اکبر 1395 [1]
20 - نمایش جدید از ارکان گروه تئاتر سایه شهرستان در سال 1402 [1]
سایر
1- پیام روز جهانی تئاتر 2015 [1]
2- دیالوگ ماندگار تئاتری (1) [1]
3- زبان_زبان تئاتر [1]
اطلاعات عمومی
1- در مورد وایبر: [1]
گزارش
1- اولین بیلان کاری انجمن هنرهای نمایشی باخرز [1]
2- اجرای گروه هنرهای نمایشی سایه در دهه ی فجر ۹۲ [1]
3- گزارش از ایرج راد [1]
4- مشکلات تئاتر [1]
اعلانات
2- پیشنهاد کار عاشورایی به گروه تئاتر سایه [1]
3- همکاری در نمایش کت جادویی [1]
1- انتخاب اعضاء فعال انجمن نمایش باخرز [1]
دلنوشته
4- سیب ... [1]
1- طفلان خیمه ی حسین (ع)... [1]
2- سوسوی غریب [1]
3- کمپین عاشقان پیامبر(ص) [1]
خاطره
1- حادثه جالب... [1]
مناسبات
6- 17 ربیع الاول- تبریک میلاد دو یاس بی قرینه [1]
1- روز دانشجو سال 92 [1]
2- یلدای ۱۳۹۲ [1]
3- دهه ی فجر سال 92 [3]
4- نوروز 93 [1]
5- ماه خدا (93) [1]
7 شادباش نوروز 1395 [1]
آرشیو نمایشنامه
1- هدیه تولد [1]
2- آشیانۀ سیمرغ [2]
فراخوان و جشنواره
1- اولین فراخوان عمومی تئاتر باخرز [1]
3- فراخوان جشنواره منطقه ای نمایشنامه نویسی کردستان(آذر 94) [1]
4- مسابقه تئاتر نوجوان (مهرماه 1394) [1]
5- فراخوان پانزدهمین جشنواره سراسری تئاتر مقاومت (انقلاب و دفاع مقدس) [1]
6- فراخوان چهارمین جشنواره تئا‌تر شهر [1]
7- فراخوان بیست‌و‌دومین جشنواره بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان همدان [1]
8- فراخوان دهمین جشنواره بین‌‌المللی تئا‌تر خیابانی مریوان [1]
9- سومین جشنواره نمایش‌های کوتاه زائر فراخوان داد [1]
2- فراخوان یازدهمین جشنواره سراسری بسیج در مشهد [1]
10- مهلت ثبت‌نام در جشنواره تئاتر دانشگاهی آبانماه 94 [1]
نقد
معرفی کتاب
1- کتاب واژگان تئاتر [1]
2- کتاب دو جلدی «بازیگری» [1]
3- کتاب پیاده در مه [1]
4- آقای بازیگر (زندگی و آثار عزت الله انتظامی) [1]
5- به سوی تئاتر بی چیز نویسنده: یرژی گروتفسکی [1]
6- سیستم و روش های هنر خلاق نویسنده: کنستانتین سرگیویچ استانیسلاوسکی [0]
7- شاهین سرکیسیان (بنیان گذار تئاتر نوین ایران) [0]
8- میراث صحنه (زندگی تئاتری جمشید لایق) [0]
9- این صحنه خانۀ من است [0]
10- کارگردانی نمایشنامه به زبان ساده نویسنده: ریک دی روشرز [0]
11- کارگردانی نمایشنامه (تحلیل ارتباط شناسی و سبک) [0]
12- شناخت عوامل نمایش نویسنده: ابراهیم مکی [0]
13- مقدمه بر تئاتر آینۀ طبیعت نویسنده: اورلی هولتن [0]
14- تئاتر و کارگردانی نویسنده: ژان ژاک روبین [0]
15- پرورش صدا و بیان هنرپیشه نویسنده: سیسیلی بری [0]
16- فن نمایشنامه نویسی نویسنده: لاجوس اگری [0]
17- اصول کارگردانی نمایش نام نویسندگان : الکساندر دین ، پروفسور لارنس کارا [0]
مقاله
1- رازهاي موفقيت يك اجراء [1]
2- نمایشنامه نویسی با طنزنامه های خوش بینانه [1]
3- هارولد پینتر، نمایشنامه‌نویس یا سیاستمدار؟ [1]
4- بررسی ریشه‌های ابزورد در آثار چخوف [0]
5- بررسی دلیل عدم شکل گیری درام دیالکتیک [0]
بانک اطلاعات هنرمندان تئاتر باخرز
1- قاسم حقیقی [1]
2- یاسر حقیقی [1]
3- محمود فعال [1]
4- محمد پرویزی [1]
مجله نمایش
مطالب آموزشی
1- آزمون شخصیت شناسی [1]
2- برخی از رشته های درمانی به روش های هنری [1]
معرفی گروه
1- گروه تئاتر سایه باخرز [1]
بزرگان تئاتر جهان
1- «برتولت برشت» [1]
پاتوق هفتگی تئاتر باخرز
1- هفته دوم خرداد94 [1]
درباره ما
#به توکل نام اعظمش# درود بیکران...این وبلاگ برای استفاده هر ایرانی دوستدار هنر تئاتر در همه جای کره خاکی ،بالاخص تئاتردوستان باخرزی تهیه و تنظیم گردید.امید است مفید واقع شود
نویسندگان
نظرسنجی
آیا از مطالب سایت رضایت دارید؟
خبرنامه
لینک دوستان
وبلاگ حاج سید مهدی میر داماد
انجمن مداحان شهرستان بابل
فستیوال تئاتر اوینیون
انجمن عکاسان خانه تئاتر ایران
خانه تئاتر دانشگاهی
پایگاه هنر ایرانیان
سایت تئاتر نت
گروه هنری رجاء
بلاگ محمود ناظری
گروه کوچه
تئاتر اصفهان
گروه هنری پیوند یزد
گروه تئاتر صحنه
گروه سایا تئاتر
گروه اقلید
گروه خوابگردهای صحنه
گروه باریش
گروه بال
گروه تئاتر سایه روشن
انجمن هنرهای نمایشی گناوه
گروه تئاتر ژین
گروه عروسکهای جادویی
گروه تئاتر آرام
تماشاخانه ایران شهر
تئاتر نت
سایت نمایشگر
خبرگزاری فارس
ایران تئاتر
اداره تئاتر
سایت تئاتر درمانی
تئاتر شهر تهران
تماشاخانه سنگلج
خبرگزاری شبستان
خبرگزاری پانا
خبرگزاری حیات
خبرگزاری موج
خبرگزاری آنا
خبرگزاری ایلنا
خبرگزاری ایسنا
باشگاه خبرنگاران جوان
خبرگزاری میراث فرهنگی
فردا نیوز
خبرگزاری آریا
خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران
سایت جشنواره تئاتر فجر
خبرگزاری مهر
سایت ایران تئاتر
اخبار باخرز
دیار موحدان
...::::هرچی بخوای هست::::...
درگاه فرهنگ وهنرشهرستان های تایبادوباخرز
انجمن شعرباخرز
همراز عاشقی
گروه تئاتر چارپایه
گروه تئاتر شالیزه
گروه تئاتر لیو
گروه تئاتر سایه
گروه تئاتر آو
گروه تئاتر پوشه
دانلود سریال جدید
قیمت روز خودروی شما
گرافیست ارسال لینک
امکانات دیگر
ساعت فلش مذهبی تاریخ روز ذکر روزهای هفته
نوشته شده در : یکشنبه 22 آذر 1394 |نویسنده : یاسر حقیقی

شراره :

[با کمی خجالت و اندکی ناز و ادا] شراره محبوب.

استاد :

بله ؛ برای آشنایی بیشتر بفرمایید که شما با چه انگیزه و در نظر داشتن چه هدفی رشتۀ ادبیّات را برای ادامۀ تحصیل انتخاب کرده اید؟

شراره :

[موقع حرف زدن دستهایش را با ظرافت حرکت می دهد] می دونید به نظر من رشتۀ ادبیّات پر احساسه. خیلی رمانتیکه. آدمو میبره روی ابرا. می دونید توی حوزۀ ادبیات همه چیز قشنگه ، ایده آله ، رویاییه ، پر حسّه. خلاصشو بگم فکر می کنم خیلی رشتۀ با کلاسیه. پرستیژ داره…

استاد :

[حرف شراره را قطع می کند] دخترم فارسی را پاس بدارید. زین پس به جای واژۀ مجعول و بیگانۀ پرستیژ ، بگویید اعتبار.

شراره :

بله ، همون اعتبار. البتّه من رشتۀ تاریخ هم قبول شده بودم اما چون حس کردم ادبیات کلاسش بیشتره ؛ اومدم ادبیات. آخه تاریخ می دونید ، یه جوری عتیقس. یعنی از مد افتاده. بهتر بگم ، قدیمیه. منم که از چیزای قدیمی اصلاً خوشم نمی یاد.

فتنه :

اما دود از کنده بلند میشه ها.

استاد :

البتّه شما خیلی غرق احساسات هستید دخترم. اما این را به خاطر داشته باشید که در ادبیّات اول باید قواعد ، قوانین و اصول کار به خصوص دستور زبان ، رعایت گردد و بقیّۀ چیزها در درجۀ دوّم اهمّیّت قرار می گیرند. باری ؛ شما از بین شاعران و نویسندگان به کدامیک علاقۀ بیشتری دارید؟

شراره :

آ.... به فروغ فرّخزاد. می دونین یه جور باحالی دپرسه.

استاد :

دپرس نه. دلتنگ و افسرده. دژم نیز می توان گفت.

فتنه :

[با صدای بلند می خندد]

استاد :

ساکت لطفاً. ادامه دهید.

شراره :

بله. البتّه مجموعه های اسیر ، دیوار و عصیانشو دوست دارم. نمی دونم توی اون دو تا مجموعه شعر آخری یهو چش شده! تولّدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سردو میگم. نمی تونم با اونا ارتباط برقرار کنم. فکر می کنم از اوج خودش دور افتاده. افت کرده. اصلاً انگار یه دفعه از مرحله پرت شده. نمی دونم چرا! اما به هر حال عاشق اون سه تا مجموعۀ اولشم.

استاد :

شما خودتان هم تا به حال شعری سروده اید؟

شراره :

نه ، دوست داشتم ولی هر چی سعی کردم نشد. خیلی سخته.

فتنه :

کار هر [شراره نگاه تندی به او می اندازد] ... کس نیست خرمن کوفتن. [همه به غیر از پسر شماره سه لبخند می زنند.]

استاد :

می شود یکی از شعرها و یا نثرهایی را که به آن علاقه دارید برایمان بخوانید؟

شراره :

اُ ... بله. البتّه این شعر از فروغ نیست ؛ ولی خیلی ازش خوشم میاد ، بخونم؟

استاد :

بله ، بفرمایید.

شراره :

میگه : توی رقص شاپرک ، زیر بارون نگات ، دل من میلرزه ، واسه بوسه ...

استاد :

[توی شعر خواندن شراره می پرد] کافیست دخترم. [دانشجویان با صدای بلند می خندند غیر از پسر شماره 3 که لبخند کوچکی بر لب می آورد] خواهش می کنم جوّ کلاس را در نظر داشته باشید.

شراره :

[با تعجّب] مگه چیه استاد؟ اینکه خیلی شعر خوب و پر احساسیه! [صدای خندۀ دانشجوها]

استاد :

[دستپاچه] بسیار خوب ، بسیار خوب. [با دست به دختر دیگر اشاره می کند] شما لطفاً خودتان را معرفی کنید.

فتنه :

[خندان و پر انرژی در حالیکه هنوز خندیدن به شراره را ادامه می دهد دستش را جلوی دهنش می گیردو خودش را کنترل می کند] فتنه زمانی.

استاد :

بسیار خوب. از خودتان بگویید. به همان سؤال هایی که از دوستتان کردیم پاسخ دهید.

فتنه :

از بچّگی همش بهم می گفتن تو زبونت خیلی درازه. خیلی تند و تیزه ، حاضر جوابی می کنی. خوب دست خودم نبود. من عاشق طنزم. هر چیزی رو که می بینم یه جورایی ازش خندم می گیره. اصلاً خندیدن رو دوست دارم. مامانم میگه اگه شوهر کنی یه روزه دیوونش می کنی. [دانشجویان می خندند ، استاد با تعجّب نگاهش می کند] اون وقتا هر وقت داداشام توی کوچه دعواشون می شد و از فحش و متلک کم می آوردن میومدن تو خونه و منو می بردن تا حال طرف دعواشونو جا بیارم. [صدای خندۀ دانشجوها]

استاد :

کافیست. لطفاً سعی کنید فقط به سؤالهایی که مطرح شد پاسخ دهید.

فتنه :

[با خنده] معذرت می خوام استاد. می گفتم ؛ خلاصه دیدم که ریشۀ همه این چیزایی که ازشون خوشم میاد توی ادبیاته. این بود که تصمیم گرفتم تحصیلاتمو در رشتۀ ادبیات ادامه بدم. از بین شاعرا از ایرج میرزا خیلی خوشم میاد و عبید زاکانی. از شاعرای دوره خودمون هم بیشتر کیومرث صابری [بلندتر می گوید] همون (گل آقا) و عمران صلاحی رو می پسندم. خودمم یه چیزایی می گم ولی هنوز در حدّی نیست که براتون بخونم. ولی اگه اجازه بدین یکی از شعرهایی رو که دوست دارم بخونم.

استاد :

بفرمایید ، اما در سبک و سیاق شعر خانم محبوب نباشد لطفاً. [صدای خندۀ دانشجوها]

فتنه :

نه استاد ، من سبکم فرق می کنه. اصلاً یه شعری می خونم که فقط به درت خودتون بخوره. یعنی خودتون بیشتر از همه خوشتون بیاد. فقط قول بدین که اجازه بدین تا آخرشو بخونم.

استاد :

عجب! خوب ، اگر چنین است که می گویید ، ایرادی ندارد ؛ بفرمایید.

فتنه :

سر حقیر شد از ظلم روزگار کچل / به غیر موی چه خواهد ز کردگار کچل؟

مرا چه غصّه که بینم بدون استثنا / بود همیشه سر هر زمامدار کچل

[استاد دستی به کلّۀ طاسش می کشد ، دانشجویان به زحمت جلوی خنده شان را می گیرند ، بعضی دستشتان را جلوی دهانشان می گیرند و خنده شان را می خورند]

کچل همیشه بود شادمان در این دنیا / که هست صاحب اقبال سازگار کچل

وزد همیشه به مغز سرش نسیم صبا / به طرف گلشن در موسم بهار کچل

نه غصّه می خورد از بهر ریزش موها / نه می شود ز سفیدی مو فگار ، کچل

نه منّتی کشد از شیشه های بریانتین / نه شانه هست به نزدش بزرگوار ، کچل

نه پول او به هدر می رود پی اصلاح / نه موی او شود از باد ، سیخ و زار ، کچل

اگر بود کچلی عیب پس خدا ز چه روی / نموده خلق به هر گوشه و کنار ، کچل؟

نبوده نابغه ای تا کنون سرش مو دار / همیشه هست سر شخص هوشیار کچل

از آن سبب بود آیینه این چنین روشن / که نیست مویش و گردیده آشکار کچل

نداشت شاعر بیچاره زحمت تشبیه / به مار و عقرب اگر بود زلف یار کچل

به نزد بنده بود چونکه موی همچون پشم / ز فکر پشم نباید شود نزار کچل

استاد :

[با تأمّل به فتنه نگاه می کند] البتّه بنده هم دخترم کچل از مادر متولّد نشدم. به خاطر دارم که در ایام جوانی شانه ها در زلف ما شکست.

فتنه :

فارسی را پاس بداریم استاد. ایام جوانی نه ، روزهای جوانی. [صدای خندۀ دانشجوها]

استاد :

[دستپاچه] بله ، البتّه. حواس که برای آدم نمی گذارید. بسیار خوب [با دست به دختری دیگر اشاره می کند] شما بفرمایید.

اشرف :

[با غرور و تفاخر ، شمرده شمرده] اشرف جواهریان. اول بگم که من تنها دختر خانوادۀ جواهریان هستم. خانوادۀ جواهریان رو که حتماً می شناسید؟

استاد :

خیر ، سابقۀ آشنایی ندارم.

[دانشجویان به یکدیگر نگاه می کنند و اظهار ناآشنایی می نمایند]

اشرف :

[با تعجّب و بهت زدگی] چطور نمی شناسید؟! یعنی می خواهید بگید شما انوشیروان جواهریان صاحب کارخانه های میهن رو نمی شناسید؟!

استاد :

اسم کارخانه های میهن را شنیده ام ولی نام مالک آنها را نمی دانستم.

فتنه :

[با کنایه] ضرورتی هم نداره.

اشرف :

[چشم خیره ای به فتنه می رود ، پشت چشم نازک می کند و با ادا سرش را برمی گرداند به طرف استاد] به هر حال من تنها فرزند ایشان و مالک آیندۀ کارخانه های میهن هستم.

فتنه :

[زیر زبانی همراه با ژکیدن] من ، من ، چغندر نیم من.

حشمت :

[با حرکات گردن به طرفین ادایش را در می آورد.]

استاد :

بسیار خوب ؛ بپردازیم به ادبیّات.

اشرف :

بله می گفتم. من هیچ نیازی به درس خوندن ندارم. حتّی همین الان هم می تونم چند تا دکترا رو در رشته های مختلف استخدام کنم.

استاد :

[با نگاهی سرد و بی روح به او نگاه می کند. دانشجویان با نگاهی تنفّر آمیز به او می نگرند. شهاب با نگاهی عمیق و متفکّر به گوشه ای خیره شده است.]

اشرف :

اما پدرم ؛ جناب جواهریان و مادرم ؛ فخر الملوک معتقدند که مالک و مدیر آیندۀ کارخانه های میهن باید تحصیلات دانشگاهی داشته باشه.

استاد :

با این قصد چرا رشتۀ ادبیّات را انتخاب نمودید؟

اشرف :

شنیده بودم که رشتۀ ادبیّات از همۀ رشته ها آسون تره. من راستشو بخواین چون حال و حوصلۀ درس خوندن رو ندارم و اگه هم داشته باشم وقتشو ندارم ، این رشته رو انتخاب کردم که زودتر سر و تهش رو هم بیارم و به کارهای مهمتر خودم برسم. خلاصه قصدم اینه که زودتر تمومش کنم.

شهاب :

[با حالتی عمیق و همین طور که به گوشه ای زل زده]

این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

[ناگهان همه متوجه حضور او که در کنار کلاس نشسته و جلب توجه نمی کرد می شوند و با تعجّب به او نگاه می کنند.]

اشرف :

[به او اعتنایی نمی کند] زیاد در زمینۀ شعر و ادبیات مطالعه ای نداشتم و شاعرها و نویسنده های زیادی رو هم نمی شناسم. اما از صادق هدایت و ایرج میرزا چون شنیدم که شاهزاده بوده اند و از طبقۀ اشراف ، خوشم میاد. خودمم که تا به حال شعری نگفتم.

فتنه :

[با کنایه] آن را که عیان است چه حاجت به بیان است؟

اشرف :

[با تندی به سمت او بر می گردد] تو بهتره مواظب صحبت کردنت باشی.

حشمت :

[خیره خیره و اخمو به اشرف نگاه می کند]

فتنه :

حالا اگه نباشم چی میشه؟ می گی پاپا جونت حقوقمو قطع کنه؟!

استاد :

[با صدای بلند] خواهش می کنم خانمها ، نظم کلاس را رعایت فرمایید. [به دختری دیگر اشاره می کند] بسیار خوب ، شما بفرمایید.

فروغ :

[با طمطراق و ادبی صحبت می کند ، تقریباً شبیه به استاد] بنده فروغ ادیب هستم ، یکی از شیفتگان ادبیّات. پدرم معلّم بازنشستۀ ادبیّات هستند و از همان ابتدا بنده را با آثار شکوهمند ادبیّات فارسی آشنا کردند و از کودکی شیفتۀ شعر شدم. البتّه من آثار تا قبل از نیما را جزو ادبیّات و شعر واقعی به شمار می آورم و همین طور آثار برخی کلاسیک سرایانی که بعد از نیما آمدند.

ساسان :

[با سرعت به طرف او بر می گردد و خیره خیره نگاهش می کند.]

فروغ :

به نظر من نیما یوشیج با ابداع شعر نو ، اشتباه تاریخی بزرگی مرتکب شد. ابداع که چه عرض کنم یک تقلید سرسری و کور از غربیها بیش نبود.

ساسان :

[آرام و گویی که با خودش حرف می زند] خوبه نظر شما ملاک نیست.

فروغ :

درست مثل این بود که شما شعری خارجی را به فارسی ترجمه کنید. این می شود شعر نو ؛ و تقلید صرف است. شعر سپید و حجم و موج نو را هم که دیگر بگذارید کنار. نثر است ، آن هم نثری آشفته و نامفهوم. پست مدرن را هم که اصلاً لزومی نمی بینم در موردش صحبت کنم. اگر هذیانهای یک آدمی را که چهل درجه تب دارد ضبط کنید و بعد به آن گوش بسپارید ، شما دارید به یک کار پست مدرن گوش می دهید.

ساسان :

[با عصبانیّت] نه به اون اسمش [با لحنی مسخره آمیز] هه... «فروغ» نه به این رسمش.

فروغ :

[جاخورده] ببخشید؟!

ساسان :

[به سمت استاد و با حالتی عصبی] ببخشید استاد من دیگه نمی تونم تحمل کنم. [رو می کند به فروغ] آخه از شعر فارسی که به جز مردابی باقی نمونده بود. نیما و شاگردانش زمینه رو فراهم کردن تا شعر پست مدرن طلوع کنه و این مرداب متعفّن رو به دریا وصل کنه.

فروغ :

به دریا یا به زیر خاک؟ وقتی که موج پست مدرن در ایران به راه افتاد در همان کشورهایی که ما این خزعبلات رو از آنها وام گرفتیم ، داشتند جسد رو به تجزیه اش رو به خاک می سپردند. دیگر در خواستگاه خودش هم پست مدرنی وجود نداشت. خودشان فهمیده بودند که اشتباه کرده اند و این راه تکامل ادبیّاتشان نیست. آن وقت ما بیاییم و اشتباه یک ملّت دیگر را آن هم با تفاوتهای فاحش فرهنگی و اقلیمی برای تکامل ادبیّات عزیز و شریف خودمان به کار ببریم. زهی خیال باطل. بعد هم اینکه پُست مدرن اصلاً شعر نیست. برای این نوع کار اسم پَست مدرن شایسته تره.

پسر 1 :

[عصبانی] شما افکارتون پوسیدس ، تا گردن توی باطلاق سنّت فرو رفتید.

[دانشجویان به غیر از شهاب با تعجّب به آن دو نگاه می کنند.]

استاد :

خانمها و آقایان خواهشم می کنم نظم کلاس را رعایت فرمایید. البتّه در شعر نو و پس از آن اندکی ساختار قواعد دستوری را به هم ریختند و از این لحاظ به حال ادبیّات مضرّ است ، لیکن به هر حال نیما خون جدیدی را در رگهای شعر ما تزریق کرد. باری ، هم اکنون از این مباحث بگذریم تا همگی دوستان ، خودشان را معرفی کنند. در آینده پیرو این مسائل بحث و گفتگو خواهیم نمود. [اشاره به ساسان می نماید] خوب ، می رسیم به آقایان. اکنون شما بفرمایید.

ساسان :

[در حالی که هنوز متغیّر است] ساسان سرخوش هستم. از طریق اشعار شاملو با ادبیّات آشنا شدم. امّا کارهای پست مدرن رو که دیدم ، دیگه رهاش نکردم. عاشق این سبک شدم. فکر می کنم هیچ قید و بندی توش وجود نداره. آدم کاملاً آزاده و هر چی که دلش بخواد می تونه بگه. خیلی لذّت بخشه که شما کاملاً رها باشی و به ذهنت اجازه بدی که یه دفعه خودشو خالی کنه.

فروغ :

البتّه در موال ، نه در گوش مردم بیچاره.

فتنه :

[با صدای بلند می خندد.]

پسر 2 :

اَکِّهِی...

ساسان :

[عصبانی] کسی از شما نظر خواست؟ شما بهتره اسمتونو عوض کنید بذارین پروین. فروغ اصلاً بهتون نمیاد.

استاد :

[با صدای بلند] کافیست. [رو به فروغ] شما حرفتان را زدید. اجازه بدهید ایشان هم نظرشان را بگویند. [رو به ساسان] شما هم خودتان را کنترل کنید. [خطاب به کلاس] شما دیگر دانشجو هستید. نباید مانند عوام النّاس ... [دستپاچه] ببخشید ، مردم کوچه و بازار به هم بپرید. این شما هستید که فردا باید فرهنگ صحیح را در جامعه پراکنده سازید. پس بهتر است خودمان مصداق این ضرب المثل نباشیم که : هر چه بگندد نمکش می زنند ، وای به روزی که بگندد نمک. [رو به ساسان] بله ، می گفتید.

ساسان :

نمی گذارند که. بله همون طور که گفتم بین شاعرا از شاملو و براهنی خوشم میاد. بعضی از شعرهای نیما هم ، ای ی ی ... بد نیست. خودمم پست مدرن کار می کنم. اگه اجازه بدید یکی از شعرهام رو بخونم.

استاد :

بفرمایید.

ساسان :

[بادی به غبغب می اندازد]

نصفش در چند دقیقه

هندوانه

تکه تکه شده و بلعیده

نصف دیگر

هندوانه

در یخچال گندیده

اما من یا تو

نه گندیدیم

نه ما را کسی خوردید

نه شیرینیم

نه از بومان کسی رید [استاد چند بار سرفه می کند]

سرنوشت هندوانه

برای خود و شامی چی

معلوم است

هندوانه خوشبخت است

[ساسان با افتخار به استاد نگاه می کند. کلاس از خنده منفجر می شود. شهاب لبخند کوچکی می زند. استاد سعی می کند جلوی خنده اش را بگیرد. ساسان کینه ورانه به همه نگاه می کند.]

 

[کلاس از خنده منفجر می شود. شهاب لبخند کوچکی می زند. استاد سعی می کند جلوی خنده اش را بگیرد. ساسان کینه ورانه به همه نگاه می کند.]

استاد :

[با لبخند به حشمت] شما بفرمایید.

پسر 2 :

[با لحن داش مشدی و صدای بم] حشمت هیبتی.

فتنه :

دزدیده می خندد.

حشمت :

ما از بچّگی حفظیاتمون خیلی خوب بود. بابام می گفت هر چی بهت می گفتیم مث طوطی تکرار می کردی. [با کمی گرفتگی و تأثّر] خدا رحمتش کنه ، رانندۀ کامیون بود. اون وقتا مخصوصاً تابستونا گاهی ما باهاش می رفتیم. اولین آشنایی ما با ادبیات و این جور چیزا با دیدن این شعرای پشت کامیونا شروع شد. اون شعرا رو خیلی دوست داشتیم. همشو از بر کرده بودیم. راستی استاد این شعرای پشت کامیونا رو کی گفته. دمش گرم. خیلی باحال گفته.

استاد :

البتّه این اشعار بیشتر جنبۀ عامیانه دارد و زیاد واجد ارزش ادبی نیست فرزندم. شاعر آنها هم یک نفر نیست ؛ افراد مختلف گفته اند.

حشمت :

چطور ارزش ادبی نداره؟! این شعرا که خیلی باحاله. آخر معرفته.

استاد :

بعداً درباره اش صحبت خواهیم کرد. فعلاً شما معرّفی خودتان را کامل کنید.

حشمت :

ببینید جناب استاد مثلاً بابای خودمون اینو پشت کامیونش نوشته بود :

از عشق تو لیلی / شدم شوفر تریلی

آخه مگه دیگه بیتر از این شعرم ممکنه؟!

[صدای خندۀ دانشجویان]

حشمت :

[عصبانی خطاب به دانشجویان] خنده ش کجا بود؟ شماها اصلاً شعر معر نمی فهمین چیه.

فتنه :

شاید شعرو نفهمیم. ولی معر خوب می فهمیم چیه.

حشمت :

دِِِِِِِ ِ ِ ِِ ِ... [به فتنه چشم غرّه می رود.]

استاد :

[رو به حشمت] فرزندم ، شماها نه. شما خود ضمیر منفصل جمع است و نیاز به ضمیر متّصل جمع (ها) ندارد.

حشمت :

ای بابا استاد بی خیال. متّصل منفصل دیگه چیه؟ یک کم هم به اینا ایراد بیگیرین.

استاد :

می گفتید.

حشمت :

آره. خلاصه ننمون این سال آخری دبیرستان گیر داد و گفت : ننه ، تو حیفی. حروم می شی. استعدادهای درخشانی. این همه شعر از بر داری. حتماً باید بری دانشگاه.

فتنه :

[می زند زیر خنده.]

حشمت :

[عصبانی] چیه آبجی ، خنده داشت؟

فتنه :

[با خنده و مسخرگی] کارم از گریه گذشته است بدان می خندم.

حشمت :

خوب ، خدا شفا بده. آره می گفتم ، ننمون کشتیارمون شد و به زور ما رو چپوند توی این کلاسهای تقویتی کنکور و آمادگی آزمون و از این چیزا. بعدش هم که بالاخره قبول شدیم. آره ، توی شاعرام یه نمه از خاکیشیر خوشمون میاد ، همینطور از مکرم و صادق ملا رجب. میرزا حبیب اصفهانی هم که ایول داره. خودمون هم تا حالا شعری نگفتیم اما تا دلتون بخواد شعرای با مرام حفظیم. اگه اجازه بدید یکیشو بخونیم.

استاد :

منظورتان از خاکشیر همان شاعر بذله گوی اصفهانی است.

حشمت :

آره استاد ، خودشه.

استاد :

از ایشان که اینجا نمی خواهید شعر بخوانید؟

حشمت :

[با پوزخند] ای بابا ، اونو که اینجا نمیشه خوند. نه خیالتون راحت باشه از یکی دیگه می خونیم.

استاد :

بسیار خوب ولی کلاً در سبک و سیاق ایشان و شاعرانی که نام بردید نباشد.

حشمت :

نه بابا نترس استاد ، تو مایه های همین شعریه که آبجیمون خوند. [دیگر به استاد فرصت نمی دهد.]

شاعر میگه :

ای فروغ فرق تو خورشید عالمتاب ما / عکس تو با فرمهای مختلف در قاب ما

پیش آن سر ، آفتاب از شرم ، پنهان زیر ابر / نزد آن مخ از حسادت در به در مهتاب ما

[استاد دستی به کلّۀ طاسش می کشد.]

ای غلام برق تو شمع و چراغ و پیه سوز / وی فدای فرق تو آلات ما اسباب ما

روز ، برق آن سر برّاق ، رشک آینه / شب ، خیال آن سر خلوت ، چراغ خواب ما

شد نه تنها باز در وصف سرت درز دهان / باز شد دروازه های دولت و دولاب ما

هر چه ما داریم ریزیمش به خاک پای تو / مال تو حتی اگر زاییده باشد گاب ما

چون نشیند روی فرق صاف و شفّافت مگس / عاجز از توصیف آن این طبع مضمون یاب ما

[صدای خندۀ دانشجویان]

افکنیمش در میان تابۀ وصف شما / ماهی مضمون اگر افتد سر قلّاب ما

سر به گردون ساید از فخر و شرف ، ساس و مگس / چون نشیند لحظه ای روی سر ارباب ما

گر بگویی بهتر از این کلّه باشد کلّه ای / داخل یک جو نخواهد رفت دیگر آب ما

ای فدای کاسۀ آن کلّۀ خورشید سوز / کاسۀ ما ، کوزۀ ما ، ظرف ما ، بشقاب ما

این که بینی در میان پیرهن ما نیستیم / از تو پر شد جامۀ ما ، کفش ما ، جوراب ما

فرق نورانیّ تو دریای ما ، عمّان ما / چین پیشانیّ تو امواج ما ، خیزاب ما

بوسه زد فرق تو را در کوچه ای یک دم تگرگ / تلخ شد اوقات ما و خرد شد اعصاب ما

تا فشاند ماه نور و تا کند سگ هاف هاف / تا بریزد استخوان در پیش او قصّاب ما

دور بادا آن همایون فرق سیمین از گزند / گرد ننشیناد بر آیینه و سیماب ما

ای که از قاآنی و دیوان او دم می زنی / گر چه طبع او روانتر باشد از پیشاب ما

گر بخواهد پیش حیف الدّین بر آرد تیغ نظم / چامه ای سازیم تا غرقش کند گرداب ما

پیش اشعار حریر از جلوه می افتد ظهیر / شاهد ما پینه های دست پایین ساب ما

[دانشجویان به غیر از شهاب با صدای بلند می خندند.]

حشمت :

[به دانشجویان چشم غرّه می رود.]

استاد :

[دستپاچه] بله ، ممنون. بفرمایید بنشینید.

حشمت :

[دلخور] عجبا ! [ می نشیند.]

استاد :

[به هوشنگ نگاه می کند و او بر می خیزد.]

هوشنگ :

هوشنگ حسابی هستم. این قصد رو که در رشتۀ ادبیّات تحصیل کنم نداشتم ، اما تو هیچ رشتۀ دیگه ای قبول نشدم و اجباراً اومدم تو این رشته.

استاد :

اجباراً خیر ؛ بگویید به زور و ناخواسته.

هوشنگ :

بله ، ناچاراً.

استاد :

به ناچار.

هوشنگ :

ای بابا  ؛ به ناچار. بابام می گفت نمی خواد ثبت نام کنی. ادبیات خوندن به زحمت و هزینه اش نمی ارزه. عمرتم بیخودی تلف می کنی. به جای اینکه سه چهار سال توی اون دانشگاه وقتتو بکشی ، بیا همین جا وردست خودم تو بازار تا فوت و فن کارو یادت بدم. بعدِ یه مدّت که چم و خم کار دستت اومد ، تو یه حجرۀ هفت هشت متری زیر بازارچه ، هفت هشت برابر یه استاد دانشگاه درآمد داری. اما من قبول نکردم. بهش گفتم نمی خوام بازاری بشم. نمی خوام به چشم یه کاسب بهم نگاه کنن. تو بذار درس بخونم و واسه خودم کسی بشم ، اون وقت مایه بده تا یه آموزشگاه خصوصی راه بندازم. اون وقت اون آموزشگاه حکم همون حجرۀ هفت هشت متری زیر بازارچه رو داره. پول پارو می کنم ؛ کسی هم به چشم کاسب و بازاری جماعت بهم نگاه نمی کنه. موقعیّت و شأن اجتماعیم هم بالاتره. به چشم یه آدم فرهنگی بهم نگاه می کنن.

فتنه :

[آرام در گوش شراره] خر همون خره ، پالونش عوض میشه.

شراره :

[خندۀ صدادار ریزی می کند.]

هوشنگ :

[رو به فتنه] بله؟

فتنه :

[با حالت انکار] من چیزی نگفتم.

استاد :

ادامه بدهید.

هوشنگ :

بله ، خودمم که تا حالا شعری نگفتم. در مورد شاعر مورد علاقه ام هم اینکه یه آدم شکمویی کنار حجرۀ بابام حجره داره. از اون حاجی بازاریهای اصله. روزی پنج وعده غذا می خوره. اصلاً انگار سیری نداره این مرد. بعد اون عاشق یه شاعری به اسم اطعمه. اسم کاملش رو یادم نیست.

استاد :

بواسحاق اطعمه؟

هوشنگ :

بله ، بله ، همین. به واسطۀ اون آقا چون هر روز شعرهای اطعمه رو توی حجره اش می خوند ، منم به شعرای اون علاقه مند شدم. بعضی هاش رو هم حفظم ، اگه بخواهید می خونم.

استاد :

بفرمایید.

هوشنگ :

میگه :

شعر

[دانشجویان با صدای بلند می خندند. شهاب لبخند تلخی بر لب دارد.]

استاد :

[با لبخندی ملیح] به راستی امسال در این کلاس شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند. [اشاره می کند به شهاب] بسیار خوب ، نوبت شماست.

پسر 4 :

[سر پا می ایستد. کنجکاوی بقیه را برانگیخته و  همه به او می نگرند. با لحنی آرام و متین]

به نام آنکه ملکش بی زوال است / به وصفش نطق صاحب عقل لال است

مفرّح نامۀ جانهاست نامش / سر فهرست دیوانهاست نامش

ز نامش پر شکر شد کام جانها / ز یادش پر گهر تیغ زبانها

[دانشجویان محو و مات به او می نگرند.]

به نام حضرت دوست. بنده شهاب لاهوتی هستم. در جواب این سؤال که چه چیزی باعث شدکه رشتۀ ادبیات را برای ادامۀ تحصیل انتخاب کنم ، تنها یک کلمه می توانم بگویم : عشق. از همان دوران کودکی پدرم را می دیدم که هر وقت حافظ می خواند انگار دیگر در این دنیا نبود. حال عجیبی پیدا می کرد. آنقدر غرق در دیوان حافظ می شد که گمان می کردم دیگر نمی خواهد هشیار شود و به چیز دیگری بپردازد. یکپارچه شور و حال بود. البته من در آن زمان معنی شعرهای حافظ را نمی فهمیدم. حالا هم آنطور که باید نمی فهمم ، اما عظمتی را از آن دریافت می کنم که نامی نمی توان بر آن نهاد جز عشق. بزرگتر که شدم با مولانا و کتاب مثنوی و داستانهایش آشنا شدم و هر بار که پدرم داستانهای شیرین آن را برایم می خواند ، آتش عشق به ادبیات را در دلم شعله ور تر می کرد. سال آخر دبیرستان دیگر قاطعانه تصمیمم را گرفته بودم. فقط ادامۀ تحصیل در رشتۀ ادبیات. در انتخاب رشتۀ دانشگاه هم فقط ادبیّات را انتخاب کردم که به لطف حق قبول شدم و اکنون در خدمت شما هستم. در بین شاعران به سنایی ، عطار ، مولانا ، سعدی ، حافظ ، نظامی و جامی علاقۀ بسیاری دارم و به همۀ شاعران دیگری هم که شعرهای عرفانی سروده اند علاقه مندم. کسانی مانند باباطاهر ، فخرالدین عراقی ، فروغی بسطامی ، فیاض لاهیجی ، نورعلیشاه اصفهانی و... . خودم هم گه گاه زمزمه هایی دارم البته :

شاعر اگر سعدی شیرازی است / بافته های من و تو بازی است

استاد :

[شگفتزده] یکی از اشعارتان را برایمان بخوانید.




نظرات (0)
مطالب مرتبط
نظر بدهید

کد امنیتی رفرش


عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار بازدید:
میهمان آنلاین: 1
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 70
بازدید کلی: 29,846
مطالب و نظرات:
تعداد مطالب: 80
تعداد نویسندگان: 32
عضویت:
مجموع کاربران: 5
اعضای آنلاین:

مطالب جدید
آرشیو عکس و تیزر (31) تاریخ : یکشنبه 29 بهمن 1402
خبر 20 تاریخ : شنبه 14 بهمن 1402
گروه تئاتر 1 تاریخ : پنجشنبه 23 شهریور 1402
هنرمند (1) تاریخ : چهارشنبه 15 شهریور 1402
هنرمند (2) تاریخ : چهارشنبه 15 شهریور 1402
مطالب پر بازدید
اطلاعیه (2) بازدید : 263
گروه تئاتر 1 بازدید : 261
آرشیو عکس (4) بازدید : 255
دانستنی (1) بازدید : 225
خبر 15 بازدید : 223
فراخوان (5) بازدید : 219
خبر 16 بازدید : 219
مناسبت (6) بازدید : 217
خبر 18 بازدید : 213
خبر (5) بازدید : 211
جستجو